دلنوشته یک معلم
اخم به چهره نیاوردم، چون عاشق معلمی بودم
درود
پاداش…
حدود ۳۰ سال پیش، با چه شوق وذوقی وارد تربیت معلم شدم.
کیف چرمی خوش رنگی با کت و شلوار سرمه ای خریدم.
به سر و وضعم حسابی می رسیدم. آخه قرار بود معلم شوم. و شدم. چقدر تلاش کردم که بهترین باشم. و تا حدودی شدم. عاشق معلمی بودم. الانم هستم. به هیچ شغلی غیر از معلمی فکر نمی کردم.
بعد از دوسال از تربیت معلم فارغ التحصیل شدم. باید میرفتم و در روستاها خدمت میکردم.
از آنجا که با واژگان بازی میکردند و هندوانه زیر بغلمان می دادند، خوشمان می آمد. “معلمی شغل انبیاست”.
“معلمی شغل نیست، هنر است.
اگر به عنوان شغل مینگری، رهایش کن و اگر هنر توست، بر تو مبارک باد”.
من هم کیف میکردم و همه جا تکرار میکردم. اما نمیدانستم که بازی با واژگان برای آدم آب و نان نمی شود. با این شعار ها نمیشود در دریای پر تلاطم زندگی شنا کرد و به ساحل نجات رسید.
اینها برای روضه خوانی روی منبر خوب بود که روی پله ی آخر بنشینی و زیر باد کولر باد در غبغب اندازی و عده ای را بگریانی.
در همان روز اول من معلم با بقیه ی کارمندان فرق داشتم. و باید می فهمیدم آن روز اول مهر که مدیر مدرسه، از من پول چای و قند یک ماه را گرفت.
اگر به دستش بود، حتما میگفت پول اجاره ی کلاس درس و نفس کشیدن در مدرسه و پول رفتن به دستشویی را هم بدهی…..
سرویس رفتن به مدرسه نداشتیم. دنگ مان کور باید به هر طریقی صبح زود خودمان را می رساندیم به مدرسه.
چه بسا که صبح زود جلوتر از خروس خون، سر جاده منتظر ماشین می ماندم، و چشم می کشیدم تا نیسانی یا تراکتوری رد شود و با رحم و ترحم مرا سوار کند و قبل از ورود دانش آموزان به مدرسه، جلو درب مدرسه پیاده کند.
اخم به چهره نیاوردم، چون عاشق معلمی بودم.
سی سال گذشت. در این سی سال، هر وقت کارگر یا بنایی برایم کار کرد، علاوه بر مزد روزانه اش، پاداش هم دادم.
انعام دادم. چون کیف میکردم از خنده ای که بر لب داشت.
می دانستم که تمام خستگی از بدنش بیرون می رود.
به سلمانی که میروم، به شاگردش انعام می دهم. از خنده اش، لذت می برم.
با کارمندان دیگر در ارتباطم.
بانک، شرکت نفت، دادگستری و…
یکی می گفت، صبح بازنشست شدم، ظهر پاداش پایان خدمتم را واریز کردند. نگذاشتند، عرقم خشک شود؛
بعضی هم به هفته نکشیده …
〰️ 〰️ 〰️ 〰️
من معلم با آن کارمند فرق دارم. شغل من شغل انبیاست. کار من هنر است. هندوانه های زیر بغل من سنگین تر است. جرم من این است، که از عدالت زیاد گفتم. از عشق زیاد گفتم. مسئولیت پذیری را یاد دادم. خوب تربیت کردم. درس دادم و در یک کلام جرم من معلم بودنم است و تمام…
https://chat.whatsapp.com/ECuzKZGBWBF9FHKcpZ1zTX